نمیدونم چیکار کنم .....

شرایط روحیم اصلا خوب نیست ..... روز به روزم بدتر میشه ...... برای خودم نگرانم ..... صدای خرد شدن تمام استخون هام رو میشنوم .... کاملا حس میکنم که دارم از تو داغون میشم .... تا حالا اینقدر شکسته و خسته خودم رو تو آینه ندیده بودم ..... خستگی و بی انگیزه گی و افسرده گی از چشم هام فریاد میزنه ...... تمام توانم رو میذارم برای حفظ ظاهر ..... تمام سعی ام رو میکنم که این لبخند ساختگی رو صورتم باشه ..... و این ظاهر سازی بیشتر از هر چیزی ازم نیرو میگیره ..... دارم کم میارم .... دیگه اینقدر چهره خودم رو با یه خنده از ته دل و چشم ها یی غرق شادی ندیدم که می ترسم همیشه این حالت غم تو چهره ام بمونه ..... نمیخوام هر کی من رو دید بگه قیافش به این ماتم زده ها می مونه چیزی که خودم سالها با قیافه غمگین مردم گفتم ..... حالا شدم یه مرده متحرک .... هیچ حسی تو نگاهم تو صدام و تو حرکاتم نیست ...... لحن کلامم رو که نگو ..... انگار این روزها با همه تو یه جنگ نا برابرم .... من اینجوری نبودم .... دلم میخواد همه که من و می بینن بدونن که من هم یه روز شاد بودم و از آدم ها ی غمگین خرده میگرفتم ..... حالا حال و روز من و ببین ..... دارم غرق میشم.
نظرات شما عزیزان:
|